.: دل نوشته ها :.

.: دل نوشته ها :.

ترکیب و مخلوط تمام آنچه در توان برای ارائه داشته ام
.: دل نوشته ها :.

.: دل نوشته ها :.

ترکیب و مخلوط تمام آنچه در توان برای ارائه داشته ام

بهار من تویی - دلنوشته برای امام زمان(عج)

 

  

آقای من! غروب، بار سنگین دل‌تنگی مرا هر شب به دوش می‌کشد؛ سنگینی پلک‌هایم و نگاهی که دین را از یاد برده. کورکورانه زیستن را خوب آموختم. توان نوشتن ندارم. واژه‌هایم گرد و غبار گرفته. باور کن که باورت کردم. بی‌تو زندگیم را تمام کردم. حالا نفس کشیدن، منت سرم می‌گذارد.

حس می‌کنم هوای اینجا سرد و سنگین است. ببین نقاشی عشق می‌کشم و گم شدن در نگاه تو که آرامش می‌دهی. آری، نبض سکوت حرفی برای گفتن دارد، اما...
 نوری در راه است؛ نور امید و روشنایی، نور صفا و صلح و صداقت. او خواهد آمد و به این انتظار، پایان خواهد داد. اویی که مانند عیسی بن مریم(ع) در گردش است و مانند یوسف بن یعقوب(ع) ناشناخته است و مانند موسی(ع) بیمناک و نگران است و مانند محمد در جهاد است. اویی که با آمدنش، جهان را نورانی خواهد کرد و سرانجام به شمشیر ـ که سمبل حدید و قدرت است ـ به عدل و داد قیام خواهد کرد. بیا و راز این غیبت را مانند خضر نبی(ع) آشکار کن. تا تو با منی، خاموشیِ سخن را نمی‌دانم. از شوق تو در آسمانم. همین که بهانه روز و ماه و سال و ترانه‌هایم تویی، به خود می‌بالم.
 منیره آجرلو ـ تهران 

  
 دیوار کعبه، انتظار تکیه آن سوار را می‌کشد. حجر الاسود، آرزوی توتیای گرد رُخَش؛ کوه، انتظار آن نستوه و‌ جویبار، انتظار آن آبشار را دارد.
ای بزرگ مرد! ای روح قرآن در سینه! ای از سلاله طه! ای موعود منتظَر! کی خواهی آمد تا مرهمی بر زخم سینه مستمندان و دردمندان تاریخ نهی؟ در انتظار جمعه‌ام تا تو بیایی، ای گل زهرا! ما اسیران زندان غیبت، چشم انتظار توییم. زندانی که دیوارهای بلندش را با دستان خود ساخته‌ایم و حال، از خراب کردن این دیوار، درمانده‌ایم و چشم به راه توییم تا تو بیایی. یابن الزهراء! بیا که مادرت در بین در و دیوار، تو را می‌خواند. بیا! ای منتقم آل علی! بیا که فرق شکافته علی(ع)، جگر پاره پاره حسن(ع) و سر بریده حسین(ع) تو را می‌خواند. ای مقتدای عینی! بیا و با گوشه چشمی، دل‌های مرده ما خاکیان را زنده کن. بیا و چشم‌های بی‌فروغ ما را با جمال نورانیت، سویی دوباره بخش. بیا که دیگر طاقت شنیدن طعن‌ها را نداریم. آخر تا کی صدای دیگران را بشنویم و حتی کوچک‌ترین صدایی از تو به ما نرسد؟ بیا مهدی جان که جهان در انتظار تو و عدل توست. یا مولا! همه، چشم به راه بهاری هستند که زندگی را به جهان برگرداند. مولا! بهار من تویی و روح خسته من، چشم انتظار توست.
 فاطمه خدابخش ـ تهران 
 
 هفته‌ها، ماه‌ها، سال‌ها...!
 زمان در جنگل سبز نگاهت، رود گشته و پلک‌ها، باران حضورت را می‌جویند. چندین بیابان، مانده تا در آبادی عشقت پای نهیم؟ تاول‌های دنیا پای رفتنمان را برید. با صوت الهی‌ات بنواز در آسمانی که در آغوش کشیده تو را، چرا که روح سرگشته ‌ما، در پی شهاب‌های امدادت، خورشید هستی بخش را تمنا دارد. افسوس، زنجیرِ پوشالیِ شیاطینِ هوس با نقاب‌های دروغین به سوی خودشان می‌کشانَدمان. تنها تویی که می‌دانی اشک‌هایم تو را می‌خواند. در حضور فرشته‌های دعا، برایمان دعا کن؛ ای بهترین واژه‌ بی‌تکرار!
یا مهدی! لحظه لحظه‌های عمرم، بی‌عطر یادت پوچ ‌است. چشم‌های در خواب فرورفتگان؛ بهار انتظار را در پاییز مینگرند و بهترین امید در دل‌های منتظران، طلوع پر درخشش خورشید کعبة عشق است. خدا کند ساحل دیدگانمان، صبح دلنشین تو را نظاره گر باشد، ای پاک‌ترین چشمه‌ سار حقیقت!
 محبوبه باسیری ـ اهواز 
 
 آسمان همچنان ابری است و خورشید در پشت ابرهاست. هوا سرد است و زمستانی. گرمای خورشید، زمین و زمینیان را گرم نمی‌کند. طبیعت از مهمانی تابش نور خورشید محروم است و هواشناسی هم خبر خوشی از تغییر وضع موجود نمی‌دهد. علائم، نشان از وزش باد می‌دهد؛ اما می‌گویند باد فتنه است، بادی که ابرها را جا به جا ‌کند و خورشید را در بالای سر مردمان، نشان دهد، نیست. و مردم گویا برای رؤیت خورشید، عجله‌ای ندارند و اصلاً فکر نمی‌کنند که آیا کاری از آنها بر می‌آید یا نه؟ و نمی‌پرسند چه کسی باید کاری کند. حتی برای آفتابی شدن دعا هم نمی‌کنند. چه شده است؟ آیا به گرمای مصنوعی و خود اختراع کرده، دل خوش کرده‌اند؟ آیا از تابش شعاع پرنور و با حرارت آفتاب، مأیوس شده‌اند؟ آیا ارتباط با خداوند را چاره کار خود نمی‌بینند؟ آسمان، آماده بارش باران نیست. گویا ابرها فقط و فقط برای محروم کردن مردم از رؤیت خورشید و دادن فرصتی دوباره به شب‌پره‌ها و جغدها هستند، که از کم نوری عالم استفاده کنند و خود را نشان دهند. کسی بیاید و به این مردم بگوید که خدا را در آسمان، خورشیدی فروزنده است. به نام مهدی؛ فقط کافی است بخوانید و بخواهید...
علی جبارزاده ـ قم 
 
 مگر می‌توان بُرد دلی را که میهمان جمکران شده است؟ مگر می‌توان گشود سر انگشتانی ـ را که به ضریح عنایت صاحب الزمان(عج) گره خورده است؟ مگر می‌توان برخاست از کنار سفرة لطف و احسانی ـ که همه تشنگی‌های وجود را برطرف ساخته است؟ تن خسته را به این امید از درگاه مهدی(عج) بیرون می‌برم و دل آشفته را به این امید، در آستان محبت مهدی(عج) جا می‌گذارم که باز هم، باز هم، باز هم میهمان جمکران باشم و به این امید، وداع می‌گویم که هزار بار سلام می‌کنم.
 پرستو فیلی ـ کرمانشاه 

  

نظرات 1 + ارسال نظر
ارمیا یکشنبه 26 تیر 1390 ساعت 15:34 http://ermiya14.blogsky.com

یا مهدی ادرکنی



کجاست صوفی دجال فعل ملحد شکل
بگو بسوز که مهدی دین پناه رسید

سلام
شنیده بودمش!
واقعآ شعر درستیه!
جالب بود

باتشکر
.......خدا نگهدار.......

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد