ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
با معرفت و محبت امام، به ولایت و سرپرستی او میرسیم. ولایت نه به معنای محبت که به معنای سرپرستی و تولیت در امور و امامت و پیشوایی است(1) ؛ یعنی سرپرستی و حاکمیت امام بر فرد و جامعه، بر فکر و احساس و عمل فرد و خانه و مدرسه و همه جای زندگی و متن جامعه.
این ولایت رکن رکین، اساس دین، کلید و گشایشگر و راهنمای همه ابعاد دین است و آنقدر که به آن، دعوت و سفارش شده به هیچیک از دیگر ابعاد و ارکان دین دعوت نشده است:
...الولایة أفضل لأنّها مفتاحهنّ والوالیّ هو الدلیل علیهنّ. (3)
این ولایت تحمل آن سخت و سختیآفرین است و بدون عشق و ایمانی مبتلا و بلاکَش و یا شهود و آگاهی و تا آخر خط را دیدن، کسی را یارای به دوش کشیدن آن نیست که:
انّ أمرنا صعب مستصعب لایحمله (یحتمله) إلّا ملک مقرّب، أو نبیّ مرسل، أو عبد مؤمن امتحن الله قلبه للإیمان.(4)
باید تنها ولایت و سرپرستی او را پذیرفت و از او خط گرفت:
رضیتک یا مولای إماماً و هادیاً و ولیّاً و مرشداً لا أبتغی بک بدلاً و لا أتّخذ من دونک ولیّاً؛ (6)
این معنای از ولایت، نه نفی و مسخ انسان است و نه با هویت و انسانیت او در تعارض که با انتخاب انسان همراه است؛ زیرا به آگاهی بیشتر و به رحمت واسع حق و محبت و عنایت او دست یافته است.
به راستی کسانی که هوسها و رویاهای خود را حاکم کردهاند و از پشتوانههای معرفت و محبت برخوردار نیستند و یا در کوره بلا و امتحان آبدیده نشدهاند، تحمل ولایت و حاکمیت امام را ندارند.
در نجف آنوقت که قطعهای بیش نبود و جز آب شور و وادی گرم چیزی نداشت و در آنوقت که جایگاه عابدها و از دنیاگذشتهها و دستشستهها بود، کسانی جمع بودند که از خود میپرسیدند: چه شده؟ با اینکه ما به اندازه یاوران امام هستیم و گوش به فرمانیم و به این گوشه گلیم انداختهایم، امام خروج نمیکند و ظاهر نمیشود...!
این مسئله رفتهرفته جا باز کرد و ذهنها را به خود مشغول داشت و آنها را به جوابخواهی کشاند. لذا کسانی را از میان خود انتخاب کردند و از آنها هم یک نفر را بیرون کشیدند و برای حل داستان روانه کردند...؛ پس از پرسش، این گل سرسبد که از قلعه بیرون آمده و به وادی رسیده بود، به خواب یا مکاشفه دید که به شهری رسیده، که شهر امام است. اشک و شوق و التهابش به جایی رسید که خود را نمیشناخت. بیچاره نگران بود که مبادا راهش ندهند، ولی راهش دادند و اجازه خدمت خواست، بارش دادند و به امام رسید؛ با شورها و شکوهها و زمزمهها و شوقها و از انتظارها گفتن و از دوست به دوست نالیدن و...؛ تفقدی دید و بشارت شنید که ظهور نزدیک است. در خانهای منتظر ماند تا خبرش دهند و راه بیفتد.
در این خانه برایش همسری انتخاب کردند؛ همسری که دریا را میمانست و آبشار را و نسیم را و طوفان را؛ دریا در چشمش و آبشار در گیسوانش و نسیم در حرکاتش و طوفان در عشقش...؛ انس گرفت و هنوز کام نگرفته، صدای شیپورها بلند شد و بر در کوبیدند که خواجه کی به در آید...؛ با التهاب، سرخورده بر در ایستاد و شنید که احضارش میکنند. گفت: آمدم... هان آمدم... بروید که رسیدم...؛ به خانه درآمد که کام بگیرد و هنوز کام نگرفته بود و در آتش میسوخت که بر در کوبیدند که بر در دروازهایم و آماده، برخیز...! با زبان گره خورده گفت: بروید که گفتم میرسم و داخل شد و هنوز جز آتش و سوز چیزی نچشیده بود که دوباره به راهش انداختند و صدایش کردند. او خروشید که: مگر امام، وقتشناس نیست...؟! گفتم بروید میآیم... . این بگفت و خود را میان وادی در کنار قلعه دید... و دیگر هیچ...!(7)
پی نوشت:
1 . نک: چشمه در بستر (تحلیلی از زمانشناسی حضرت زهرا(علیهاالسلام) )، ص114 ـ 117.
2 . اصول کافی، ج2، ص18.
3 . همان.
4 . بحارالأنوار، ج2، ص71.
5 . «عن ابیجعفر(علیهالسلام) قال: أما لو أنّ رجلاً قام لیله و صام نهاره و تصدّق بجمیع ماله و حجّ جمیع دهره و لم یعرف ولایة ولیّ الله فیوالیه و یکون جمیع أعماله بدلالته إلیه، ما کان له علی الله حقٌّ فی ثوابه ولا کان من أهل الإیمان.» (وسائل الشیعه، ج18، ص44)
6 . مفاتیحالجنان، زیارت حضرت صاحبالامر(عجاللهتعالیفرجهالشریف) .
7 . مرحوم استاد آیةالله علی صفایی حائری، صراط، ص48. استاد برای داستان خود مأخذی ذکر نمیکند، اما ما آن را در معدنالأسرار فاضل قزوینی، ج3، ص95 یافتیم. (نک: میر مهر، ص311)
منبع: با جاری انتظار، مسعود پورسیدآقایی
ای مولای من! به پیشوایی و هدایت و سرپرستی و راهبری تو راضی و خوشنودم و به جای تو احدی را نمیخواهم و جز تو کسی را ولی و سرپرست خود نخواهم گرفت. همین است که اگر کسی تمام شبها به نماز بایستد، همه روزها روزه باشد، همه اموالش را صدقه بدهد و تمام عمر حج بگزارد، اما ولی زمانه خود را نشناسد و اعمالش را به سرپرستی و ولایت او انجام ندهد، از اعمالش هیچ بهرهای نمیبرد و از اهل ایمان نخواهد بود. (5)این ولایت تنها در مالکها و سلمانها و مقدادها یافت میشود و در معاویهها و احمد حنبلها و جرج جرداقها نشانی از آن نیست.بنی الإسلام علی خمسة أشیاء: علی الصلوة والزکوة والحجّ والصوم والولایة. و لم یناد بشیءٍ کما نودی بالولایة. (2)